تورهای چین: درگیری اجتناب ناپذیر امریکا با چین
به گزارش زعفران، جان مرشایمر؛ بنیانگذار نظریه رئالیسم (واقع گرایی) تهاجمی در نظریات روابط بین الملل- این یک انتخاب مهم بود. سه دهه پیش جنگ سرد انتها یافت و ایالات متحده پیروز شد. در آن موقع امریکا تنها قدرت بزرگ این سیاره بود. با آنالیز منظره تهدیدات به نظر می رسید که سیاستگذاران ایالات متحده دلیلی برای نگرانی نداشتند به ویژه در خصوص چین کشوری ضعیف و فقیر که بیش از یک دهه با امریکا در برابر اتحاد جماهیر شوروی همسو بود. با این وجود، نشانه های شوم وجود داشت: چین تقریبا پنج برابر بیش از امریکا جمعیت داشت و رهبران آن اصلاحات مالی را پذیرفته بودند. مقدار جمعیت و ثروت مولفه های اصلی برای قدرت نظامی هستند. بنابراین، این احتمال جدی وجود داشت که چین در دهه های آینده به طور چشمگیری قوی تر گردد. از آنجایی که یک چین قدرتمندتر مطمئنا موقعیت امریکا در آسیا و احتمالا فراتر از آن را به چالش می کشد انتخاب منطقی برای امریکا واضح بود: رشد کند چین.
با ما همراه باشید و با تورهای چین از شگفت انگیزترین کشور دنیا دیدن کنید بر روی دیوار چین سلفی بگیرید، از قصر ممنوعه دیدن کنید و در خیابان شانگهای پیشرفته ترین آسیا قدم بزنید.
دولت های دموکرات و جمهوری خواه تحت تاثیر نظریه نادرست درباره پیروزی اجتناب ناپذیر لیبرالیسم و منسوخ شدن درگیری قدرت های بزرگ قرار گرفته بودند و سیاست تعامل را دنبال کردند و در پی یاری به چین برای ثروتمندتر شدن بودند. واشنگتن سرمایه گذاری را در چین ترویج داد و از آن کشور در نظام تجارت دنیای استقبال کرد و گمان می کرد که چین به یک دموکراسی صلح طلب و کشوری دارای نقش و سهم و مسئولیت پذیر در نظم بین المللی تحت رهبری امریکا تبدیل خواهد شد.
البته این فانتزی و رویا هرگز محقق نشد. چین ارزش های لیبرال را نپذیرفت و با افزایش قدرت، جاه طلب تر و سرکوبگرتر شد. تعامل امریکا با چین نتوانست از رقابت جلوگیری کند و خاتمه لحظه تک قطبی بودن قدرت امریکا را تسریع بخشید. امریکا و چین در یک جنگ سرد تازه محبوس شده اند رقابت امنیتی شدیدی که بر هر سطح از روابط آن دو کشور تاثیرگذار است. این رقابت سیاستگذاران امریکا را بیش از جنگ سرد پیشین مورد آزمایش قرار خواهد داد، زیرا چین احتمالا رقیب قدرتمندتری در مقایسه با شوروی در دوران اوج خود خواهد بود و این جنگ سرد به احتمال زیاد داغ تر خواهد شد.
هیچ یک از این موارد نباید شگفت آور باشند. چین طبق اصول واقع گرایی عمل می نماید. چه کسی می تواند رهبران چین را به علت کوشش برای تسلط بر آسیا و تبدیل شدن به قدرتمندترین دولت روی سیاره زمین سرزنش کند؟ مطمئنا امریکا نمی تواند چرا که خود برنامه مشابهی را دنبال نموده تا به یک هژمون در منطقه خود و در نهایت امن ترین و تاثیرگذارترین کشور دنیا تبدیل گردد. امروز نیز امریکا طبق منطق واقع گرایی عمل می نماید و با ظهور یک هژمون دیگر مخالف است و جاه طلبی چین را تهدیدی مستقیم علیه خود قلمداد می نماید. نتیجه اجتناب ناپذیر آن، رقابت و درگیری است. این تراژدی سیاست قدرت های بزرگ است.
با این وجود، آن چه قابل اجتناب بود سرعت و وسعت رشد خارق العاده چین بوده است. اگر سیاستگذاران امریکایی در لحظه تک قطبی بودن قدرت امریکا به سیاست موازنه قدرت فکر می کردند و کوشش شان معطوف این می شد که رشد چین را کند نموده و شکاف قدرت بین پکن و واشنگتن را به حدبیشتر ممکن برسانند امروز امریکا در شرایط بهتری قرار داشت. با این وجود، زمانی که چین ثروتمند شد جنگ سرد امریکا و آن کشور اجتناب ناپذیر بود. تعامل ممکن است بدترین اشتباه راهبردی باشد که هر کشوری در تاریخ اخیر مرتکب شده است: هیچ نمونه قابل مقایسه ای از یک قدرت بزرگ وجود ندارد که فعالانه به ظهور یک رقیب همتا یاری نموده باشد. برای انجام کار های زیاد در این مورد دیر شده است و زمان به نفع امریکا نیست.
از دیدگاه رئالیستی (واقع گرایانه) منظره چین به عنوان یک غول مالی یک کابوس است. تعیین بود که چین ثروتمند ارتش قدرتمندی خواهد ساخت با جمعیت بالای خود قدرت مالی را به قدرت نظامی تبدیل نموده تا به هژمون آسیا تبدیل گردد. در نتیجه، این فرایند خود به رقابت امنیتی خطرناک دامن می زند. چرا که قدرت های بزرگ محکوم به رقابت هستند؟ نخست بدان خاطر که هیچ مرجع فراتری برای رسیدگی به اختلافات بین دولت ها یا محافظت از آنان در صورت تهدید وجود ندارد. علاوه بر آن، هیچ دولتی نمی تواند مطمئن باشد که یک رقیب به ویژه کشوری که دارای قدرت نظامی فراوان است به آن حمله نخواهد کرد. نیت واقعی رقبا به سختی قابل تشخیص است. کشور ها درک نموده اند که برترین راه برای بقا در دنیای پر هرج و مرج قدرتمند بودن به عنوان یک بازیگر بین المللی است که در عمل به معنای هژمون بودن در منطقه خود و کسب اطمینان از این که هیچ قدرت بزرگ دیگری با منطقه ها تحت تسلط آنان چیره نخواهد شد خواهد بود.
امریکا با همین منطق واقع گرایانه به هژمون منطقه ای در شروع قرن بیستم تبدیل شد و به شکست آلمان در جنگ دنیای اول و آلمان نازی و امپراتوری ژاپن در جنگ دنیای دوم یاری کرد. چین براساس همین منطق واقع گرایانه عمل می نماید و در حال تقلید از امریکا است. چین می خواهد قدرتمندترین دولت در حیاط خلوت خود و در نهایت در دنیا گردد. این کشور می خواهد نیروی دریایی ای بسازد تا از دسترسی به نفت خلیج فارس محافظت کند. چین می خواهد نظمی بین المللی ایجاد کند که به نفع منافع اش باشد. چین می خواهد به فراوری نماینده پیشرو در فناوری پیشرفته تبدیل گردد. بیشتر امریکایی ها نمی دانند که چین و امریکا از یک دستور بازی پیروی می نمایند، زیرا معتقدند امریکا یک دموکراسی نجیب است و متفاوت از کشور های مستبدی مانند چین عمل می نمایند.
این در حالی است که قواعد سیاست بین الملل این گونه نیست. همه قدرت های بزرگ چه دموکراتیک باشند و چه نباشد چاره ای جز رقابت برای قدرت در چارچوب اصل بازی حاصل جمع صفر ندارند. اگر امریکا از این منطق پیروی می کرد می توانست از شدت رشد و توسعه چین بکاهد. فراتر از محدود کردن دسترسی چین به نظام تجارت بین المللی، امریکا می بایست صادرات فناوری های امریکایی را به شدت کنترل می کرد. در دهه 90 میلادی، شرکت های چینی عمدتا از فناوری های غرب نسخه برداری می کردند و ابتکار عملی در عرصه فناوری نداشتند. اگر امریکا از دسترسی چین به فناوری های پیشرفته در عرصه هوافضا و الکترونیک جلوگیری می کرد توسعه مالی آن کشور کند می شد. با این وجود، واشنگتن اجازه داد فناوری به چین جریان پیدا کند. هم چنین، امریکایی ها به اشتباه سرمایه گذاری مستقیم در چین را تشویق کردند. سرمایه گذاری مستقیم در چین در دهه 90 میلادی بسیار ناچیز بود، اما طی سه دهه بعد به صورت قارچ گونه ای رشد کرد. امریکا می توانست برای محدود کردن نقش چین در تجارت دنیای متحدانی مانند ژاپن و تایوان را به خدمت گیرد و به آنان یادآوری کند که چین قدرتمند تهدیدی وجودی برای آنان خواهد بود. در عوض، سیاستگذاران امریکایی تصور کردند صلح و رفاه دنیای برای توسعه دموکراسی و ترویج اقتصاد باز بین المللی و تقویت نهاد های بین المللی به حدبیشتر می رسد. در چارچوب این تفکر آنان سیاست تعامل با چین و ادغام آن کشور در اقتصاد دنیای را تجویز کردند. در نهایت، اما برخلاف تصور آنان، چین به یک دموکراسی با احترام به حقوق و یک بازیگر دنیای مسئول تبدیل نشد. تعامل یک اشتباه استراتژیک بزرگ بود.
در خصوص تفاوت شوروی و چین باید گفت که چین معاصر متحدان کم تری در مقایسه با شوروی سابق دارد. در نتیجه، چین قدرت انعطاف پذیری بیشتری برای ایجاد مشکل در خارج دارد. چین از نظر ایدئولوژیک در ظاهر یک دولت کمونیستی است، اما اشتباه است که آن را تهدیدی ایدئولوژیک نشان دهیم. دولت کمونیستی چین یک ساختار استبدادی است که سرمایه داری را در آغوش کشیده است. امریکایی ها باید آرزو می کردند چین بر بعد ایدئولوژیک کمونیستی خود تاکید می کرد چرا که در آن صورت یک اقتصاد بی حال و بی رمق داشت. در چین یک ایسم وجود دارد که رقابت با امریکا را تشدید می نماید: ناسیونالیسم یا ملی گرایی. این در حالی است که ملی گرایی نفوذ محدودی در شوروی داشت و در تضاد با کمونیسم بود. ملی گرایی چینی از دهه 90 میلادی به این سو رو به توسعه بوده است. این موضوع باعث تشدید بلندپروازی های منطقه ای چین می گردد و احتمال جنگ را افزایش خواهد داد.
امریکا باید بداند قدرت های بزرگ به سادگی نمی خواهند به قدرت های بزرگ دیگر اجازه دهند با هزینه آنان قوی تر شوند. تنها یک بحران بزرگ رشد چین را متوقف می نماید که با توجه به ثبات و رشد مالی طولانی مدت آن کشور بعید به نظر می رسد. بنابراین، یک رقابت امنیتی خطرناک میان چین و امریکا اجتناب ناپذیر است و در برترین حالت می توان امیدوار به مدیریت آن و جلوگیری از تبدیل شدن این رقابت به جنگ بود. برای این منظور امریکا باید نیرو های متعارف هولناکی را در شرق آسیا حفظ کند تا چین را متقاعد کند که به سوی درگیری تسلیحاتی پیش نرود. متقاعد کردن دشمنان به این که نمی توانند به پیروزی سریع و قاطع دست یابند از جنگ جلوگیری می نماید. اگر هر طرف متوجه گردد که عبور از خطوط قرمز طرف مقابل چه معنایی دارد احتمال جنگ کاهش می یابد. این اقدامات تنها می توانند تا حد زیادی برای به حداقل رساندن خطرات نهفته در رقابت فزاینده ایالات متحده و چین موثر باشند. با این وجود، این بهایی است که ایالات متحده باید برای نادیده گرفتن منطق واقع گرایانه و تبدیل چین به کشوری قدرتمند بپردازد چرا که مصمم است آن کشور را در هر جبهه ای به چالش بکشد.
منبع: فارین افیرز
منبع: فرارو